گورگان دمیر، خبرنگار شبکه تلویویونی اولوسال ترکیه در جنگ تحمیلی 12 روزه اسرائیل علیه نظام مقدس اسلامی عملکردی درخشان از خود نشان داد و دهها مصاحبه با شبکههای مختلف ترکیه برای انتقال واقعیت های جنگ به مردم ترکیه انجام داد. او در طول دو هفته جنگ تبدیل به یکی از شناخته شده ترین خبرنگاران شبکه های ترکیه شد و نقشی سازنده در جلوگیری از پروپاگاندای صهیونیستی در ترکیه داشت.
پس از جنگ او در مصاحبه ای با روزنامه آیدنیلک اروپا که برای ترکهای مقیم اروپا منتشر میشود انجام داده است که با توجه به نوع نگاه او بخش مرتبط با ایران مصاحبه ترجمه و ذیلا تقدیم میگردد.
....
به محض آمدن به ایران، اولین چیزی که توجهت را جلب کرد چه بود؟ با خودت گفتی: «کجا آمدم خدایا»؟
صحنههایی که در خیابان دیدم، آثار معماری، سبک زندگی مردم، ترافیک، تعداد زیاد موتور سیکلتها... همهی اینها مرا شگفتزده کرد. اما اصلاً با خودم نگفتم «کجا افتادم؟»، بلکه گفتم «خوشحالم که به اینجا آمدهام». اجازه بدهید بگویم این جمله را تقریباً هر روز تکرار کردهام. در طول سه سال گذشته، حتی در طول دوازده روزی که جنگ ادامه داشت هم با خودم گفتم «خوشحالم که در ایران هستم». علاوه بر این، شاهد یک زندگی اجتماعی بسیار پویایی بودم. این هم برایم غافلگیرکننده بود. کافهها، جایی که روابط انسانی شکل میگیرد.
در کافهها تفکیک زن و مرد وجود دارد؟ یا بهصورت مشترک استفاده میشود؟
بهصورت مشترک استفاده میشود. با هم مینشینند، صحبت میکنند، غذا میخورند. هیچ محدودیت یا مانع خاصی وجود ندارد. همانطور که زندگی اجتماعی در ترکیه هست، اینجا هم تفاوتی ندارد.
در روابط انسانی، آیا اشتراکاتی با فرهنگ ما وجود دارد؟
بله، حتی برخی تفاوتهای آشکار هم وجود دارد. میتوانم بگویم که زنان در اینجا اعتمادبهنفس بیشتری دارند و نسبت به جامعهی ما فعالتر و پیشروتر هستند.
خواندهام که در دانشگاهها و در میان فارغالتحصیلان، زنان اکثریت دارند. درست است؟
بله، در دانشگاهها نسبت زنان اخیراً به حدود ۶۰ درصد رسیده است.
بیاییم سراغ جنگ. انتظار وقوع جنگ را داشتید؟
من از قبل اینجا بودم. در دوران مذاکرات، ترامپ گهگاه سیگنالهایی از احتمال جنگ میداد. با اینکه نشانههایی از نزدیکی جنگ دیده میشد، تصور نمیکردیم جنگی آغاز شود که تا تهران برسد و روزها ادامه یابد. احتمال ضعیفی بود. بیشتر تصور میکردیم خرابکاریها، ترورها، حملاتی به تأسیسات انرژی یا زیرساختهای ایران صورت بگیرد. اما آن ۱۲ روز مسیر متفاوتی را طی کرد.
تو در کودتای ۱۵ ژوئیه در کودتای گولنیها در آنکارا بودی، از آن زمان تا حالا بمبارانی تجربه کردهای؟
در ۱۵ ژوئیه در کانال در آنکارا بودم. شب را در کانال گذراندیم. در سالهای ۲۰۲۴ و ۲۰۲۵ هم دو بار به لبنان رفتم. صدای جنگ را تجربه کردم. البته نمیتوانم با آن ۱۲ روز یا با ۱۵ ژوئیه مقایسهاش کنم. وقتی به خبرنگاری در جبهههای جنگ در تاریخ اخیر نگاه میکنیم، در مورد ایران تفاوتهایی دیدم.
چه نوع تفاوتهایی؟
برای مثال، در اسرائیل، خبرنگاران خارجی و داخلی بهصورت گروهی در تپهای مسلط در تلآویو مستقر میشوند و تحولات را از آنجا دنبال میکنند. وقتی صدای آژیر شنیده میشود، معمولاً به پناهگاه میروند. در لبنان، در برخی نقاط، اسرائیل بهطور مستقیم خبرنگاران را هدف قرار داده بود. با این حال، معمولاً خبرنگاران در زمانهای آرام در نقاط مختلف فعالیت داشتند و شبها به همان نقطه مسلط بازمیگشتند و بهصورت گروهی پخش زنده میرفتند. وضعیت محافظتشدهتری بود.
مثل تماشاگران سینما جابجا میشدند؟
نمیخواهم بیاحترامی کنم، البته آنجا هم خطر زیادی دارد. اما در ایران چنین وضعیتی نبود. خبرنگاران در خانهی خود، در بالکن، روی پشتبام، در میان جمعیت فعالیت میکردند. هدف خیلی بازتری بودند. ما ندیدیم هیچ خبرنگاری از جلیقهی ضدگلوله یا کلاه کامپوزیت استفاده کند. حتی وقتی تلویزیون دولتی ایران بمباران شد، فیلمبرداران و خبرنگاران آن هم از این تجهیزات استفاده نکردند.
اعتراض است؟ نترسیدن است؟ ناآگاهی است؟ دلیل این تفاوت از نظر تو چیست؟
در ایران جامعهای وجود دارد که بهسوی مرگ قدم برمیدارد. رسانهاش هم بخشی از این جامعه است. فرهنگی وجود دارد که مرگ و شهادت را مقدس میداند و آن را بالاترین مقام میشمارد. میگویند نهایتاً به مقام شهادت میرسیم. «ما و خانوادهمان این را با افتخار میپذیریم»؛ این تفکر غالب است. مثلاً سحر امامی، مجری تلویزیون دولتی، برنامهاش را تا آخرین لحظه ترک نکرد. اکنون در میان آوارها هم برنامههای ویژه را ادامه میدهد. تفاوتهایی از این دست بود…
باور آنها اینگونه است، اما تو چی؟ چه احساسی داشتی؟
ما هم با این باور همراه شدیم… گاهی با دوستان خبرنگار به هم میگفتیم: «آیا جلیقهی ضدگلوله یا کلاه داشته باشیم؟» فکر میکردیم بهتر میشود. در نهایت، اسرائیل میان خبرنگار، غیرنظامی یا نظامی تفاوتی قائل نمیشود! در غزه و جاهای دیگر هم این را دیدهایم. اینجا هم ۱۲ خبرنگار شهید شدند. همهشان ایرانی بودند. یکی از آنها دختر رئیس ستاد کل نیروهای مسلح بود. در رسانههای ترکیه انعکاس زیادی نیافت. ما هم خودمان را با روش کاری تلویزیون دولتی و سایر خبرنگاران تطبیق دادیم. در نهایت، بدون آنها، ۱۲ روز پخش زنده کردیم.
در این ۱۲ روز لحظهای پیش نیامد که یادت نرود؟ یا ترسی بر تو غلبه کند؟ گفتی «خدایا الان میمیریم»؟
بله، گفتیم. چون اسرائیل بعضی نقاط را بهطور تصادفی هدف قرار میداد. حدود ۱۱۰۰ غیرنظامی جان باختند، شهید شدند. یکی از نقاط هدف قرار گرفته شده خیابان پشت سر ما بود. یک خوابگاه دانشجویی بود که هیچ ربطی به جنگ نداشت. آن هدف میتوانست ساختمانی باشد که ما در آن بودیم. ما مرتب پخش زنده میرفتیم، جای ما هم مشخص و روشن بود. از پناهگاه نه، از فضای باز پخش میکردیم. میتوانست از جاسوسهایش در ایران برای حمله استفاده کند. اما حداقل فعلاً میدانیم که موفق نشده. سامانههای پدافند هوایی خیلی فعال و بازدارنده بودند، گویا جلوگیری کردند.
در کانالهای غیررسمی زیادی هم دیده شدی…
در ترکیه به ۱۳–۱۴ کانال تلویزیونی پخش زنده دادم. در برخی از آنها گلولههای سامانههای پدافند هوایی از بالای سرمان گذشتند و در تصاویر پخش شد. لحظاتی بود که واقعاً نگران بودیم.
در شب نخست جنگ خواب بودم، با صدای مهیبی از خواب پریدم. دستم را بهسمت تلفن بردم، پیامهایی در گروه ارسال شده بود، تماسهایی برقرار شده بود، حرکتی وجود داشت. ساعت محلی ایران ۳:۲۰. در عرض چند دقیقه برای پخش زنده آماده شدم. چه چیزهایی دارم؟ سهپایه، تبلت، هدفون! اینها را به پشتبام بردم و نصب کردم و نخستین پخش زنده به ترکیه را آغاز کردیم.
طولانیترین پخش زنده؟
زمانش را اندازه نگرفتم، نمیدانم. ولی در پخشهای طولانی، زبان و دهانم خشک میشود. از همکار ادیتور میخواهم مرا از تصویر خارج کند. کمی آب مینوشم، چند دقیقه مینشینم. یک پخش تمام میشود، ۱۰ تا ۳۰ دقیقه فاصله میافتد. وقتی مرا بدرقه میکنند، دکمه قطع را میزنم، بلافاصله تماس میآید، دکمه ارتباط با کانال بعدی را میزنم. هنگام تنظیم صدا و تصویر، دوباره آب مینوشم، مینشینم. همانطور پشت سر هم به پخش بعدی میروم... روزهایی بوده که بدون نشستن پخش کردیم. تنها بودیم، اما با سایر دوستان همکاری داشتیم، بهجای هم فیلمبرداری میکردیم. در میدان، همبستگی ادامه داشت.
لحظات ترسناک؟
مگر نبود؟ بود. اما این ترس از نوعی نبود که بگوییم «بیا وسایلمان را جمع کنیم، کشور را ترک کنیم، به ما چه از جنگ ایران!» یا «از کجا آمدم اینجا؟». نه. ترس ما این بود: «اگر امروز جان خودم را از دست بدهم، فردا انتقال واقعیتها در این میدان مختل خواهد شد. پس باید زنده بمانم». با خودم گفتم باید صدای ملت ایران را به مردم ترکیه و جهان برسانم.
وقتی تلآویو و واشینگتن فراخوان خالی کردن تهران در شب را اعلام کردند، مردم تهران با ماشین و موتور، زن و مرد، با پرچمها، کاروان تشکیل دادند. در جلوی صف، سیستمهای صوتی قرار داشت. در فرهنگ ایران، نوحه یا سرودهایی پخش میکردند که به آنها "مرثیه" میگویند. این کاروان مرتب از محل ما عبور میکرد. وقتی آن کاروان را دیدم و آن صدا را شنیدم، بدنم لرزید. سامانههای پدافند هوایی بالای سرمان فعال بودند، صدای انفجار از نزدیکیها میآمد... با دیدن این مردم، تحت تأثیر آن موسیقی، نقطهی عطفی در من ایجاد شد. دیدم که این جنگ با پیروزی ایران به پایان خواهد رسید. نگرانی برای خودم بیاهمیت شد. من شیعه نیستم، سنیام، ولی اگر بر من چنین اثری گذاشته، نمیتوانم تصور کنم چه تأثیری بر جامعهی شیعه گذاشته باشد. بهعلاوه، در جمعهی هفتهی اول، ۲۰ ژوئن، صدها هزار نفر نماز جمعه خواندند و بهسمت میدان انقلاب حرکت کردند. ما هم در میان آن جمعیت بودیم. در آنجا هم مرثیهها تأثیرگذار بودند، باور و اعتماد به ارتش و دولت با هم ترکیب شده بود. با اعتمادبهنفس، بهسوی مرگ رفتند.
و همچنین شب آخر، تصمیم اسرائیل برای تخلیهی «منطقه ششم» بسیار به منطقهی ما نزدیک بود. همان شب، هواپیماهای جنگی آن منطقه را بمباران کردند. ما ایستادگی کردیم و اصرار داشتیم که واقعیتها را منتقل کنیم. نزدیک صبح به ساختمان سفارت خودمان رفتیم. وقتی از در وارد شدم، احساس امنیت کامل کردم. گفتم اگر هم اتفاقی بیفتد، لااقل در خاک وطن بیفتد.
و خانوادهات؟ پدر و مادر؟ همسر یا نامزد به ذهنت نرسید؟
رسید. متأسفانه مادرم در آن زمان بیمار شد و نگرانی بسیار زیادی پیدا کرد. چیزی که در این دوره مرا تحت فشار گذاشت و ناراحتم کرد، وحشت مادر و خانوادهام بود. تماسها، پیامها و فشار برای بازگشت خیلی روی من تأثیر گذاشت. منشأ اصلی استرسم همین بود.
در این دوره معروف و قهرمان شدی. جذابیت تصویر هست. به تنهایی به هزاران نفر خطاب میکنی رابطهات با تصویر چطور است؟
برخی دستاوردها از طرف کانال اولوسال حاصل شد. تلویزیون جایی جادویی است. حضور در رسانه برخی غرورهای خاص خودش را دارد. اما هم اخلاقی که حزب به ما میدهد و هم فرهنگی که شبکه اولوسال و روزنامه آیدینلیک به ما بخشیدهاند باعث شدهاند این غرورها را تضعیف کنیم. مردم از طریق شبکههای اجتماعی پیام میفرستند، تبریک میگویند، «مواظب خودت باش، کارت عالیه» و غیره. از این تماسها دوری نمیکنم، به همهشان بهعنوان دوست پاسخ میدهم. نمیخواهم طوری به نظر برسم که انگار جایی دور از دسترس هستم. هرچه اطلاعات به تعداد بیشتری از مردم برسد، وظیفهمان موفقتر بوده. نگاه ما به روزنامهنگاری انقلابی اینگونه است. وارد مسیر «من مشهور شدم، جامعه من را میشناسد» نشدم. هر بار که به تصویر میروم، با نیت اینکه «دستهی دیگری هم اطلاعات را خواهد گرفت» وارد میشوم.
منبع:
نظر شما